جزوه كمك آموزشي زبان فارسي
تعداد اجزای جمله به نوع فعل بستگی دارد زیرا فعل مرکز جمله و مهمترین بخش گزاره(هسته گزاره) و جمله است. مثلاً وقتی میگوییم: «علی میآید» جمله دو جزئی است و فعل ناگذر، زیرا تنها از نهاد و فعل تشکیل شده است اما وقتی میگوییم: «علی میداند» با وجود دانستن فعل و نهاد جمله کامل نیست و به جزئی دیگر یعنی مفعول مثلاً «این خبر را» نیاز دارد تا کامل شود. نهاد مفعول فعل
علی این خبر را میداند.
به عبارت دیگر مبنای این تقسیمبندی، فعل است یعنی هستهی اصلی جمله؛ زیرا بعضی از فعلها تنها به نهاد نیاز دارند و بعضی علاوه بر نهاد، اجزای دیگری نیز میطلبند.
جملهی ساده حداقل دو و حداکثر چهار جزء دارد.
فعل جملههای 2 جزئی ناگذر و فعل جملههای 3 و 4 جزئی گذرا (به مفعول – متمم- مسند) است.
برای راهنمایی بیشتر دانش آموزان عزیز مصدر افعال گذر و ناگذر آورده میشود(البته دقت در کاربرد برخی افعال گذرا در جمله خاص خود، حایز اهمیت است)
1- فعلهای ناگذر(مصدر تعدادی از فعلهای ناگذر= که جمله 2 جزئی میسازند)
آمدن- افتادن- ایستادن- باریدن- بالیدن(رشد کردن)- برخاستن- پریدن- تابیدن- ترکیدن- پلاسیدن- پوسیدن- جنبیدن- جوشیدن- جهیدن- چرخیدن- خروشیدن- خزیدن- خشکیدن- خوابیدن- درخشیدن- دمیدن- دویدن- رفتن- روییدن- زیستن- شتافتن- غریدن- گریستن- گندیدن- لرزیدن- لغزیدن- لنگیدن- ماندن- مُردن- نالیدن- نشستن- وزیدن و....
2- فعلهای گذرا به مفعول (مصدر تعدادی از فعلهایی که جملههای 3 جزئی با مفعول میسازند:
آوردن- انداختن- بافتن- افراشتن- برافراشتن- بردن- آزمودن- افکندن- بستن- بوسیدن- بوییدن- پاشیدن- پراکندن- پرستیدن- پروردن- پسندیدن- پوشیدن- تراشیدن- تکاندن- جویدن- چشیدن- خراشیدن- خواستن- خوردن- داشتن- دانستن- دوختن- دوشیدن- دیدن- راندن- ریختن- ساختن(آماده کردن) – ستودن- سرودن- شستن- شناختن- فرستادن- فریفتن- کاشتن- کشیدن- کندن- گذاشتن- گُزیدن- گَزیدن- گستردن- گشودن- لیسیدن- مکیدن- نواختن- نگاشتن- نوشتن- نهادن- یافتن-آزمودن و...(و نیز فعلهای ناگذری که با تکواژ «انـ» گذرا میشوندمصادري مانند: خنداندن- گریاندن- درخشاندن- دواندن- پراندن- خشکاندن و...)
3- فعلهای گذرا به متمم
مصدر برخی از این فعلها را همراه با حرف اضافهی ویژهی آنها میبینیم
مصدر |
حرف اضافه |
اندیشیدن- بالیدن(افتخار)- برازیدن- برخوردن- پرداختن- پیوستن- تاختن- چسبیدن- گرویدن- نازیدن- نگریستن و... |
به |
جنگیدن- درآمیختن- ساختن(مدارا- سازگاری)- ستیزیدن- آمیختن(مخلوط شدن) و... |
با |
پرهیزیدن- ترسیدن- رنجیدن- گذشتن و... |
از |
گنجیدن و... |
در |
شوریدن و... |
بر |
هر یک از این فعلها بدون حرف اضافهی خود به کار نمیرود در حالی که بقیهی فعلها معمولاً با هر حرف اضافهای میآیند به دو جملهی زیر توجه کنید:
الف) سحر از... میرنجد. ب) سحر از/به/تا/در/ به سوی خانه میرود.
که جملهی ب دارای فعلی است که نیاز به متمم ندارد لذا با هرحرف اضافهای میتواند بیاید. ولی در مثال الف مفهوم فعل میرنجد بدون حرف اضافه «از» ناقص میباشد.
4- افعال گذرا به مفعول و متمم(جملههای 4 جزئی)
مصدر برخی از این افعال که همراه این افعال علاوه بر حرف نشانهی مفعول «را» یک حرف اضافهی اختصاصی نیز میآید:
مصدر گذرا به مفعول و متمم |
حرف اضافه |
آموختن(تعلیم دادن)- آویختن(وصل کردن، نصب کردن)، افزودن، آلودن، بخشیدن، پرداختن، چسباندن، سپردن، فروختن، گفتن، دادن* |
به |
اندودن، آمیختن(مخلوط کردن)، سنجیدن و … |
با |
پرسیدن، ترساندن، خریدن، دزدیدن، ربودن، رهاندن، شنیدن، کاستن، گرفتن*، آموختن(فراگرفتن) |
از |
گنجاندن |
در |
* توجه به معنی و کاربرد مختلف برخی فعلها در جملههای مختلف حایز اهمیت است مثلاً فعل داد در جملهی زیر
شميم کتاب را به مريم داد. در این جمله فعل «داد» نیاز به متمم با حرف اضافه «به» دارد و در جملهی زهرا گل را آب داد. نیاز به دو مفعول دارد.
یا فعل گرفتن باید در معنی خاص خود بررسی شود. مثلاً «نوشین کفشش را از نسرین گرفت» در این جمله نیاز فعل گرفتن به حـرف اضــافهی از میباشد، اما در جملههای: الف) دیــــــروز در مـدرسه پایم گـــرفت یا ب) خورشید گرفت، با توجه به معنای دیگر گرفت نیاز به حرف اضافه نمیباشد و فعل در فضای ناگذر آمده است در مثالهای دیگر آن دقت کنید.
لولهی آب گرفت- مادر دست کودکش را گرفت
دلم گرفت- گرفتم که شما راست میگویید.
گربه موش را گرفت.
فعل «گرفت» در هر یک از جملات بالا معنا و کاربرد خاصی دارد و نباید آن را همان فعل پیشین به شمار آورد.
5- افعال گذرا به مسند و مفعول(4 جزئی)
اغلب جملههای این مبحث همان جملههای اسنادی 3 جزئی هستند که یک جزء (مفعول) به آنها افزوده میشود و به 4 جزئی تبدیل میشوند. برای مثال در جملهی: هوا سرد گردید، اگر به فعل این جمله تکواژ «انـ» (گذراساز) بیفزائیم گردید
عمده فعلهای این گروه
گردانیدن و فعلهای هم معنی آن مثل: نمودن، کردن، ساختن و... نامیدن و فعلهای هم معنی آن مثل: خواندن، گفتن، صدا کردن/زدن و... شمردن و فعلهای هم معنی آن مثل: به شمار آوردن، به حساب آوردن و... پنداشتن و فعلهای هم معنی آن مثل: دیدن، دانستن، یافتن و... |
6- افعال گذرا به مسند(3 جزئی): مسند گروه اسمی است که فعل اسنادی برای تکمیل جمله به آن نیاز دارد مثلاً در فارسی امروز دو جمله زیر کاربرد ندارد و نادرست است: «علی شد»، «هوا است» و باید به هر یک از این 2 جمله یک جزء یعنی مسند افزوده گردد تا کامل شود: علی مریض است- هوا ابری است.
دو فعل «شدن» و هم معنیهای آن(گشتن و گردیدن به شرطی که در معنای چرخیدن نباشد) و «بودن» و مشتقات آنها مانند: است- میباشد- بود- شد- میشود شده است،بشودو... علاوه بر نهاد، مسند میگیرند.
توجه که گشتن و گردیدن فقط در معنای شدن افعال ربطی نیازمند به مسند میباشند مثلاً در جملهی مقابل: جهان دور سرم گردید
نمونه هايي ديگر:كاش هوا تاريك بشود.فهيمه باوقار بوده است .زهره خوشحال خواهد شد.نفيسه شجاع مي باشد
..................................................................
فعل 5 ویژگی دارد:
1) شخص
2) زمان
3) گذر
4) معلوم و مجهول
5) وجه
1- شخص
شخص در فعل همان شناسهی فعل است که همیشه همراه آن میآید و شش عضو(صیغه) دارد که در برخی فعلها مانند ماضی ساده و استمراری سوم شخص شناسه، نشانهی ظاهر ندارد و با
2- زمان
بن(تکواژ بن) آن بخش از فعل است که در هر 6 ساخت آن مشترک است، هر فعل 2 بن دارد ماضی، مضارع.(در زبان فارسی بن مضارع اصل است و بن ماضی در شکل باقاعدهیی از آن ساخته میشود)
بن مضارع
بن ماضی
3-گذر و ناگذر و دو وجهي كه افعال ان ذكر گرديد
4-معلوم و مجهول كه در كتاب كامل آمده است
5-وجه كه امري، التزامي و اخباري است
تعدادی از بنهای مضارع و ماضی افعال
بن مضارع بن ماضی بن مضارع بن ماضی بن مضارع بن ماضی
آفرین
چین
شنو
گزین
آور
افشان
پراکن
پرور
پژمر
خور
سپر
گُزار
گستر
آزما
آسا
آلا
پیما
ستا
گشا
شتاب
آشوب
انگیز
کار
آرا
گری
است/ هست/باشد
پیوند
سپار
نویس
خز
.................................................................................................................................................
مباحثي ديگر درباره ي اسم
نام آوا يا همان اسم صوت از مقوله ي اسم است و شامل صدا هاي اطرافمان مانند:
صداي حيوانات :بق بقو –واق واق – هاپ هاپ- هوهو(جغد) – ما ما – بع بع – قارقار –ميوميو-قدقد – قوقولي قوقو- جيك جيك- .وزوز - ويزويز - جيرجير-كوكو و.....
صداي غير حيوانات: گرگر –شرشر-هو هو(باد)-گرمپ-غژغژ -خس خس- شالاپ شولوپ -ترق توروق-من و من – شارت و شورت-ملچ مولوچ –قاه قاه –كركر(خنده)تيك تاك –تالاپ تولوپ –تق تق – مارچ و مورچ –شترق-خرت خرت ،پچ پچ ، ژغژغ(صداي شكستن پوست گردو وبادام و...)،لند لند(صداي زير لب سخن گفتن باغرغر)و...
..................................................................................................
غلط های املایی و دستوري مشهور
● به کار بردن تنوین برای واژه های فارسی
کاربرد تنوین که ابزار ساختن قید در زبان عربی است برای واژه های عربی جایز است، مانند: اتفاقا، تصادفا، اجبارا، ولی واژه های ناگزیر و ناچار و مانند آن ها که فارسی است هرگز تنوین بر نمی دارد و نباید آن ها را چون این به کار برد:
گزارشا به عرض می رسانم ( به جای بدین وسیله گزارش می کنم که )،
ناچارا رفتم ( به جای به ناچار، یا ناگزیر رفتم).
اکنون کار به جایی رسیده است که بسیاری تنوین را حتا برای واژه های لاتین نیز به کار می گیرند و مثلن می گویند: تلفونا به او خبر دادم، یعنی به وسیله ی تلفن، یا تلفنی او را آگاه کردم.
تلگرافا به او اطلاع دادم، یعنی با تلگراف یا تلگرافی او را آگاه کردم.
در این جا لازم به گفتن است که دیرزمانی است که تنوين را به صورت ن هم می نویسند البته همه جا اين گونه نوشته نمي شود: مثلن،اتفاقن، تصادفن یا اجبارن
...................................................................................
از غلط های آشكار یکی هم جمع بستن واژه های جمع است. وجمع الجمع می شود،مانند : آثارها، اخبارها ، ارکان ها ، اعمال ها ، جواهرها یا جواهرات ، حواس ها ، عجایب ها ِ، منازل ها ، نوادرات ، امورات ، عملیات ها ،حوران، اخلاق ها ، اولادها و... که شکل درست نوشتن وگفتن آن چون این است : آثار، اخبار ، ارکان ، اعمال ، جواهر ، حواس ، عجایب، منازل ، نوادر ، امور ، عملیات و ..
و گاهي برخي اسم هاي فارسي در وزن جمع مكسر عربي جمع بسته مي شوند كه بهتر است در زبان فارسي با علامت جمع فارسي به كاررود شكل نادرست آن مانند:
بساتين – ميادين – اساتيدو...
برخي غلط هاي رايج املايي:
اتاق / اطاق: از آن جا که این واژه ترکی اسـت و در ترکی مخرج " ط" وجود ندارد پس باید آن را با حرف " ت" نوشـت.
اتو / اطو:چون این واژه عربی نیسـت وممکن اسـت فارسی یا روسی باشـد، پس بهتر اسـت به " ت" نوشـته شـود .
ارابه/ عـرابه: ارابه واژه ی فارسی اسـت و عرابه معـرب آن. پس بهتر اسـت آن را به صورت ارابه نوشـت البته هر دو شكل كاربرد دارد.
ازدحام / ازدهام: این واژه را تنها می توان با حرف "ح" نوشـت زیرا ازدهام واژه ای بی معنی اسـت.
اسـب / اسـپ: به هردوصورت می توان این واژه را نوشـت. زیرا این واژه پهلوی اسـت نه عربی. امروزه بزرگان زبان بیش تر با " ب" می نویسـند. اما در گذشـته های بسـیار دور با " پ " می نوشـتند وهمین واژه جزء دوم نام های کهن خراسـانیان بوده است. مانند : ارجاسـپ، جاماسـپ، گشـتاسپ، تهماسـپ ، لهراسـپ و...
اسـتادان / اسـاتید: چون اسـتاد واژه ای فارسی اسـت جمع آن می شـود اسـتادان. این کلمه که به صورت اسـتاذ به عربی رفـته است، در این زبان به صورت اسـاتیذ و اسـاتید جمع بسـته می شـودودر فارسي بهتر است كه جمع مكسر نشودو به صورت استادان به كاررود.
اسـلحه/ سـلاح: بسـیاری کاربرد درسـت این دو کلمه را نمی دانند. به طوری که گاه به جای اسـلحه، سـلاح و گاه برعکس آن را به کار می برند. در حالی که اسـلحه جمع اسـت و سـلاح مفرد و نباید جمع اسـلحه را اسـلحه ها نوشت، زیرا که اسـلحه خود کلمه جمع اسـت و به جای آن می توان واژه ي سـلاح ها را به کار برد.
اقلاً / اکثراً: این دو کلمه در عربی به هیچ روی تنوین نمی گیرد و کاربرد آن ها بدین صورت نادرست است، بهتر اسـت به جای اقلاً " حد اقل " و یا بهتر از آن " دسـت کم" و یا " کم از کم " نوشـت و به جای اکثراً " غالبن" و یا بهتر از آن " بیش تر " را به کار برد. .همچنین نمی توان واژه هایی مانند دوم وسـوم و چهارم راکه فارسی اند، دوماً و سـوماً و چارماً نوشـت. یا واژه فارسی " زبان " را زباناً .
اِن شاء الله / انشاء ألله: جمله ی " ان شاء الله " از سـه کلمه سـاخته شـده اسـت: اِن ( اگر )، شـاء (بخواهد )، الله (خداوند)، یعنی: اگر خداوند بخواهد. اما جمله ی " انشاء الله " از دو کلمه سـاخته شـده اسـت: اِنشـاء ( آفریدن )، الله ( خدا ) به معنی: خداوند بیافریند. آن چه به هنگام نوشتن این جمله مراد نویسنده است جمله ی نخست است ولی آن را به صورت جمله ی دوم می نویسد.
انتر / عـنتر: واژه انتر را که فارسی و معـنای آن بوزینه می باشـد باید به همین صورت نوشـت. عـنتر به زبان عربی نوعی مگس و مجازا به معنای شـجاع است.
باتلاق/ باطلاق: واژه ی باتلاق ترکی اسـت، نه عربی. پس نوشـتن آن با حرف " ت" درسـت اسـت.
باغ ها / باغات: واژه ی باغ فارسی اسـت و جمع بسـتن آن به " ات " عربی نا درسـت اسـت.
بوالهوس / بلهوس: پیشـوند " بُل " برسـر برخی واژه های فارسی می آید ومعـنای پـُر، بسـیار و فراوان دارد، برابر این پیشوند در زبان عربی ابو می باشد که برای واژه های عربی به کار می رود و کوتاه شده ی آن را به صورت بو می نویسند. پس" بُل " برای واژه های فارسی ( مانند بلکامه: پر آرزو، بلغاک: پر شور) و "بو" برای واژه های عربی (مانند بوالهوس : پر هوس، بوالعجب: پر شگفتی) درست است.
بوته / بته: معـنای این واژه، گیاه پـر شاخ و برگی اسـت که تنه ی ضخیم نداشـته باشـد و زیاد بلند نشـود و املای درسـت آن بوته اسـت.
به نام / بنام: در زبان عربی حرف جر " ب " را هـمیشـه باید به کلمه ی بعد که مجرور اسـت متصل نوشـت، اما در زبان فارسی حرف اضافه " به" را باید همواره جدا از کلمه نوشـت. مگر در اشکال کهن مانند: بدین و بدو.، زیـرا اگر چون این ننویسـیم در موارد بسیاری امکان به جای یکدیگر گرفته شدن واژه ها و معانی (التباس معنی) وجود دارد، مانند همین "به نام" و "بنام " که هر کدام جای کاربرد ویـژه ای دارد. به این نمونه ها دقت کنید: او نویسـنده ی بنامی بود و یا " من او را به نام نمی شـناختم". به همین ترتیب اگر " به روی" را " بروی" بنویسیم معلوم نخواهد شـد که مراد چیسـت؟ آیا منظور از " بروی" فعلی از مصدر رفـتن اسـت، مانند برو، بروی و... .یا آن که مثلامی خواهـیم بنویسـیم که: این قـلم به روی میز اسـت یا اگر ما " به درد " را " بدرد " بنویسـیم بازهم شباهت معـنا رخ می دهد، زیرا " بدرد : یعنی پاره کند و " به درد " یعنی به غم و اندوه. به همین گونه اند صد ها واژه که باید به هنگام نوشـتن آن ها با احتیاط بود، مانند: به دل و بدل، به شـتاب و بشـتاب، به کار و بکار، به گردن و بگردن، به کس و بکس، به همان و بهمان، به گردش و بگردش، به چشم و بچشم، به هر و بهر، به خر و بخر، به دوش و بدوش، به بار و ببار، به خواب و بخواب و غیره
بها / بهاء : بها به معنی قیمت ، ارزش و نرخ چیزی است.اما معنی بهاء روشنی،درخشندگی،رونق ،زیبایی و نیکویی است و به معنای فر وشکوه و زینت و آرایش نیز به کار رفته است.مانندبهاء الدین یا بها ء الحق و یا بها ء الملک که معنای آن ها رونق دین،شکوه دین و شکوه کشور است.در پشت جلد ( پوشانه ) برخی از کتاب ها می نویسند : بهاء....ریال.که سخت نادرست است.
پائین / پایین :. شاید گروه بسیاری از پارسی نویسان روزانه ده ها بار همزه ی عربی را در نوشته های خود به کار می برند و نمی دانند که این نشانه ی نوشتاری عربی درزبان پارسی جایی ندارد. براین پایه نوشتن واژه هایی مانند " پائیز " ، " پائین " ، "موئین " ، "روئین" ، " آئین " ،" پر گوئی" ، " چائی "، " امریکائی " و... نادرست است و باید پاییز ، پایین ، مویین ، رویین ، آیین ، پر گویی ، چایی، آمریکایی و چون این ها نوشت.
تاس / طاس: تاس واژه ای فارسی اسـت که عرب ها آن را گرفته و طاس می نویسند (معرب کرده اند)، یعنی ایرانیان باید آن را به حرف ت بنویسند.
تراز/ طراز: تراز واژه ای فارسی است که عرب ها آن را گرفته و طراز می نویسند (معرب کرده اند). به همین سـبب " تراز" و همه ی ترکیبات آن باید با حرف " ت" نوشـته شـود. مانند: تراز نامه، هم تراز، ترازکردن و مانند این ها.
تپیدن / طپیدن : تپیدن واژه ای فارسی اسـت. و باید با حرف " ت " نوشـته شـود و نوشـتن واژه های مشـتق از آن نیز مانند: تپش، تپنده، تپید، تپاندن و مانند آن نیز بایسته است. همچنان واژه هایی مانند تالار، تپانچه، تنبور، تشـت وتهران که فارسی اند، نباید با " ط" نوشـته شـود.از این گروهند: تپش، تپیدن، غلتیدن؛ غلت زدن، ؛ غلت خوردن؛ غلتک، غلتان.
. دیگر آن که در زبان عربی، هم ت وجود دارد و هم ط. مانند تابع و طبیب. از این رو واژه های عربی را می توان به همان صورت عربی نیز نوشت. نکته ی دیگر آن که: اگر کلمه ای مربوط به زبان های بیگانه ی دیگر باشـد، به ت نوشـته می شـود. مانند: ایتالیا، اتریش، اتیوپی، امپراتور، ترابلس. اما برخی نام های خاص مانند سـقراط و بقراط و افلاطون و مانند آن ها که از رهگذر زبان عربی وارد زبان فارسی شـده است می تواند به همان صورت عربی هم نوشته شود و گر نه چه فرقی با اسـامی عربی چون حافظ، نظامی، ملا صدرا، ابوریحان و جز آن دارد که در آن ها تغییری ایجاد نمی شود.
ثواب / صواب: نوشـتن یکی از این واژه ها به جای دیگری نیز یکی از غلط های رایج در املای زبان فارسی اسـت. در حالی که ثواب وصواب معانی جدا گانه ای دارد و نباید آن ها را با هم اشـتباه کرد. ثواب اسـم است به معـنی " مزد و پاداش " ، اما صواب صفت اسـت به معـنی "درسـت، به جا و مناسـب".
جذر/ جزر: برخی ها درکاربرد درسـت این دو واژه نیز اشـتباه می کنند. جذر به معـنای ریشـه اسـت و در ریاضی نیز عددی اسـت که آن را در خودش ضرب می کنند. مانند عدد ٣ که وقتی آن را در خودش ضرب کنند عدد ۹ به دست می آید که آن را مجذور می گویند. جزر اما فرو نشـسـتن آب دریا، بازگشـتن آب دریا و ضد مد می باشد.
حایل / هایل: این دو واژه را نیز برخی با یکدیگر اشـتباه کرده و به جای هم به کار می برند. حایل اسـم اسـت به معـنای چیزی که پرده وار میان دو چیـز واقع شده و مانع از اتصال آن دو گردد. اما هایل صفـت اسـت به معنای ترسـناک:
شـب تاریک وبیم موج وگردابی چنین هایل/کجادانندحــال ماسـبکـسـاران سـاحل ها
خرد/ خورد: معـنای واژه خُرد کوچک و ریز و اندک اسـت مانند: خرد سال یا خرده فروشی، و واژه خورد سـوم شـخص مفرد از مصدر خوردن است در زمان گذشته. نمونه های دیگر: سالخورده یا خورد و خوراک
داوود/ داود: املای این گونه واژه ها را در املای زبان فارسی با دو ( واو ) سفارش کرده اند. به همین ترتیب واژه هایی مانند طاوس و کیکاوس را نیز باید با دو ( واو ) نوشـت: طاووس، کـیکاووس.
دُچار/ دوچار: این واژه را که گمان می رود ریشـه ی آن دو چهار باشـد، در متون قـدیمی به صورت دوچار می نوشـته اند. اما در سده های اخیر آن را به صورت دُچار نوشـته اند. امروزه نیـز بهتر اسـت به همین صورت نوشـته شـود.
ذِ لت / ز َ لّت: معـنای ذلت خواری ( متضاد عزت) است، اما زلت یه معنای سـهو و خطا اسـت.
رُتیل / رطیل: نوعی عنکبوت زهر دار را به عربی رتیل می گویند و رطیل وجود ندارد.
زرع / ذرع: زرع به معـنای " کشـت" و " کاشـتن " اسـت، در حالی که ذرع مقـیاس قـدیم یرای طول و برابر یک دهم از چهارمتر بوده اسـت.
سِـتبَر/ سـِطبَر : این واژه را که به معنای درشـت و کلفت اسـت، قـدما با حرف ط هم نوشـته اند.اما چون واژه ای فارسی اسـت به تر اسـت با حرف ت نوشـته شـود.
سـؤال / سـئوال: شـکل درسـت آن این واژه سـؤال است.
سـوک/ سـوگ: املای این واژه هم با ک وهم با گ درست اسـت.
شـرایین/ شـرائین: املای این کلمه به صورت شـرایین درسـت اسـت.
شـسـت/ شـصت: این واژه ها راهم بسـیاری ها به اشـتباه به جای یکدیگر به کار می برند. شـسـت به معنای انگشـت بزرگ دسـت وپا و قلاب ماهيگيري و...واژهٌ «شَست» دارای معانی متفاوتی می باشد، و شـصت عدد ۶۰ اسـت. آقای ابوالحسن نجفی می نویسـد که چون هر دو عدد فارسی اسـت، تنها برای تمایز میان معـنای آنها است که یکی را با س و دیگری را با ص می نویسـند. ولی درمتون کهن، هردو واژه با " س" آمده اسـت.
صد / سـد: چون واژه ی " سـده " فارسی اسـت، سـد را نیز می توان با " س" نوشـت. اما چون در متون کهن و جدید این واژه را با " ص " نوشـته اند، اکنون نوشـتن آن با " س" غـیر متعارف به نظر می رسـد. از سوی دیگر چون معنای دیگر سـد، مانع و بند و حایل اسـت، لابد قـدما، عدد ١۰۰ را برای تفکیک صد از سـد. با " ص" نوشـته اند
صفحه/ صحیفه : صفحه به هر کدام از دو روی کاغذ و صحیفه به خود ورق کاغذ ( که دارای دو روی ) اسـت گفته می شـود. البته ورق را در سـال های پسـین برگ نیز می گویند.
طوفان/ توفان: اصل این کلمه یونانی اسـت و شکل های دیگر این واژه ی یونانی در بسـیاری از زبان های ارو پایی هم به کار می رود، چون آن که در زبان انگلیسی Typhoon و در زبان فرانسوی Typhon به همین معنای طوفان به کار می رود. در فرهـنگ معین واژه ی طوفان را که اسم و معرب از کلمه یونانی اسـت به معنای باران بسـیار سـخت و شـدید و آب بسـیار که همه را بپـوشد وغرق کند و باد شـدید وناگهانی که موجب خسـارت و خرابی بناها و سـاختمانها شـود و سـبب تشـکیل امواج سـهمگین و مخرب گردد، و همچنان به معنای هر چیز بسـیار است که فراگیر باشـد مانند طوفان آتش یا طوفان باد. اما در همان فرهنگ، یک " توفان " هم درفارسی هست که صفت فاعلی و از مصدر توفـیدن اسـت و به معنی شور و غوغا کننده، فریاد کننده و غُران می باشد. پس برای تفکیک طوفان از توفان باید معنا های لغوی این واژه ها را مد نظر قرار داد.
طوطی/ توتی: توتی واژه ای فارسی است و از این رو می توان آن را با "ت " نوشـت. اما قـدمای زبان و ادب فارسی این واژه را با " ط" نوشـته اند و به این دلیل امروزه نیز اگرچه این واژه فارسی می باشد نوشتن آن با "ط " رايج است. در فرهنگ دهخدااين چنين آمده: توتی . (اِ) توتک است و معرب آن توطی (کذا) است . (فرهنگ جهانگیری ). مرغ معروف که طوطی گویند. (فرهنگ رشیدی ). طوطی
غلتیدن/ غلطیدن: غلتیدن واژه ای فارسی اسـت و باید با " ت" نوشـته شـود . تر کیبات این فعل را نیز باید با ت نوشـت، مانند: غَلت، غلتیدن، غلتنده، غلتیده، غلتان، غلتک و...
غوته / غوطه : در آب فرو رفتن " به فارسی " غوتیدن " است که امروز در زبان تاجیک نیز به همین شکل و به همین معنی به کار می رودالبته با ط نيز به همين معني كاربرد دارديعني هردوشكل نوشتاري .
غیظ / غیض: در عربی غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض به معنای کاهـش آب اسـت.
فترت/ فطرت: معنای فترت، رکود وسـسـتی وبی حاصلی اسـت میان دو دوران خوشـبختی، یا فاصله ی میان دو دوره ی فعالیت.اما فطرت به خصوصیت و هر موجود ازآغاز خلقتش می گویند و به سـرشـت و طبیعت او.
فطیر/ فتیر: فطیر واژه ای عربی و به معنی خمیر ور نیامده و تخمیر نشـده است و از این رو باید با " ط " نوشـته شود و واژه ای به نام فتیر اصلا وجود ندارد.
قفص / قفس: این واژه عربی اسـت و باید با "ص " نوشـته شـود . اما در زبان فارسی آن را همیشه با "س " نوشـته اند و املای آن به شکل قفس رایج اسـت.
کُحل / کــَهل: کحل اسم است به معنای " سـرمه" اما کهل ، صفت اسـت برای مرد میان سـال.
گزارش ها / گزارشات: برخی ها واژه ی فارسی گزارش،پيشنهادو... را با " ات" عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت
مآخذ / مأخذ: واژه ی عربی مأخذ مفرد و به معنی منبع و محل گرفتن و مآخذ جمع آن است . اما برخی این واژه ها را به جای یک دیگر یعنی مفرد را به جای جمع وجمع را به جای مفرد به کار می برند.
مبرا / مُبری : این واژه ی عربی به معـنی" تبرئه شـده از تهمت" اســت و در فارسی و عربی آ ن را مبرا می نویسـند..
محظور/ محذور: واژه ی محظور به معـنای " ممنوع و حرام" اسـت و محذور هم به معـنای " آن چه از آن می ترسـند" و هم به معنای "مانع و گرفـتاری" آمده اسـت. یعنی در مواردی که مراد گرفـتاری و مانع و حجب وحیای اخلاقی باشـد باید محذور نوشـت مانند: " محذور اخلاقی " و یا " در محذور قرار گرفتم و پیشـنهاد اورا پذیـرفـتم "،
مسـؤول/ مسـئول: املای این واژه به هردو شـکل آن درسـت اسـت. در عربی البته مسـؤول می نویسـند، اما در فارسی همیشه آن را با یک واو نوشـته اند.
مزمزه / مضمضه: واژه ی مزمزه فارسی و به معـنای چشـیدن و نرم نرم خوردن چیزی است و مضمضه عربی و به معـنای گرداندن اب در دهان برای شـسـتن آن است.
مقتدا / مقتدی : این واژه را که به معنی پیشوا است در عربی مقتدی نوشته اما مقتدا تلفظ می کنند. از این رو در زبان فارسی برای پرهـیـز از اشـتباه خواندن باید آن را مقتدا نوشـت.
منتها / منتهی: این دو واژه را در فارسی بهتر اسـت برحسـب تلفظ شـان بنویسـیم مانند: سـاختمان های این ناحیه هـمه بلند اسـت، منتها محکم نیسـت یا " این خیال باطل به جنون منتهی خواهد شـد" .
وهله/ وحله: این کلمه را که به خط عربی وهـله می نویسـند ومعنای آن نوبت و دفعه اسـت، نباید وحله نوشـت، زیـرا که وحله در عربی و در فارسی معنایی ندارد.
هیز / زحيز : واژه ی هـیـز به معنای بدکار و بی شـرم اسـت، مانند: او نگاه هـیـز و دریده ای داشـت. و حیز به معنی جا و مکان است.
.......................................................................................................................................
شعري از فريدون مشيري تقديم به شما عزيزان دوست داشتني ام:
دوستت دارم را من دلاويزترين شعر جهان يافته ام/ دامني پر كن از اين گل/
كه دهي هديه به خلق/
كه بري خانه ي دشمن/
كه نشاني بر دوست/
راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست...
مانا باشد(صادقي)
- نوشته شده در ۱۴ آبان ۱۳۸۹ |
- نظرات - ۱۰ |
- نظر بدهید